بهترین اشعار در مورد ثابت قدمی از نظر شعرای بزرگ ایران
در این مطلب از سایت بزرگ برو کار می خواهیم در مورد اشعار زیبا در مورد پشتکار و ثابت قدمی حرف بزنیم.
نظاره آن منظر، صاحب نظری باید
سرگشته این سودا، ثابت قدمی شاید
بر آب زند هر دم، این دیده نمناکم
نقش تو و جز نقشت، در دیده نمی شاید
ما نقش دلپذیر ورقهای سادهایم
چون داغ لاله از جگر درد زادهایم
با سینه گشاده در آماجگاه خاک
بیاضطراب همچو هدف ایستادهایم
بر دوستان رفته چه افسوس میخوریم؟
با خود اگر قرار اقامت ندادهایم
پوشیده نیست خرده راز فلک ز ما
چون صبح ما دوبار درین نشاه زادهایم
چون غنچه در ریاض جهان، برگ عیش ما
اوراق هستی است که بر باد دادهایم
ای زلف یار، اینهمه گردنکشی چرا؟
آخر تو هم فتاده و ما هم فتادهایم
صائب زبان شکوه نداریم همچو خار
چون غنچه دست بر دل پر خون نهادهایم
صائب تبریزی
طریقت شناسان ثابت قدم
به خلوت نشستند چندی به هم
یکی زان میان غیبت آغاز کرد
در ذکر بیچاره ای باز کرد
کسی گفتش ای یار شوریده رنگ
تو هرگز غزا کرده ای در فرنگ؟
بگفت از پس چار دیوار خویش
همه عمر ننهاده ام پای پیش
چنین گفت درویش صادق نفس
ندیدم چنین بخت برگشته کس
که کافر ز پیکارش ایمن نشست
مسلمان ز جور زبانش نرست
نه غمش میارزد
و نه شادی ماندن دارد
بهترین راه برایت این است
که بخندی و بخندی و بخندی
به غمش
به کمش
به زیادی غمش
دولت اگر چه در قدم سایه هماست
ثابت قدم چو سایه دیوار عشق نیست
نتوان درود کشت فلک را به ماه نو
صیقل حریف سبزه زنگار عشق نیست
با برفی که بر رویِ موهایم نشسته
به نزدِ تو میآیم
و واژههایم را
پیش پاهایت میگذارم
تو نیز مثلِ من غمگینی
چرا که روز کوتاه است
سال کوتاه است
زندگی کوتاه است
خیلی کوتاه است
آنقدر کوتاه
که نمی توان با قاطعیت
آری گفت
رزه آوسلندر
ای دوست، تا نخندی بر پای لغز عاشق
دانی که مست مسکین ثابت قدم نباشد
نزدیک اهل بینش کور است و کور بی شک
عاشق که پیش چشمش رنگین صنم نباشد
تا آن هنگام که فصل آخر
در کتاب زندگی انسانی نوشته نشده
هر صفحه و هر تجربه ای مهیج است
همه چیز گشوده است و قابل تغییر
کسی که تنها
به فصلهای قدیمی و ورق خورده کتاب بیاندیشد
نقطه اوج فصل آخر زندگی را
از دست میدهد
مارگوت بیکل
سرو ثابت قدم به پیش قدت
نتواند که پا به هوش نهد
خلق را لعلت از شکر بکشد
خونبها بر شکر فروش نهد
شب وصل است و طی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
من از رندی نخواهم کرد توبه
و لو آذیتنی بالهجر و الحجر
برآی ای صبح روشن دل خدا را
که بس تاریک میبینم شب هجر
دلم رفت و ندیدم روی دلدار
فغان از این تطاول آه از این زجر
وفا خواهی جفاکش باش حافظ
فان الربح و الخسران فی التجر
شعر از حافظ
ثابت نباشد آن قدم اندر طریق عشق
کو می کند ز خار مغیلان کرانه ای
گر راستست، هر چه طلب می کنم تویی
وین راه دور نیست بغیر از بهانه ای
طریقت شناسان ثابت قدم
به خلوت نشستند چندی به هم
یکی زان میان غیبت آغاز کرد
در ذکر بیچاره ای باز کرد
کسی گفتش ای یار شوریده رنگ
تو هرگز غزا کرده ای در فرنگ؟
بگفت از پس چار دیوار خویش
همه عمر ننهاده ام پای پیش
چنین گفت درویش صادق نفس
ندیدم چنین بخت برگشته کس
که کافر ز پیکارش ایمن نشست
مسلمان ز جور زبانش نرست
دلش با آن گران پاسخ دژم بود
هنوز اندر وفا ثابت قدم بود
همی دانست کان خواری به دل نیست
ز معشوقان دل آزاری به دل نیست
ای دوست، تا نخندی بر پای لغز عاشق
دانی که مست مسکین ثابت قدم نباشد
نزدیک اهل بینش کور است و کور بی شک
عاشق که پیش چشمش رنگین صنم نباشد
شمع بساط غیرت مپسند داغ خفت
سربازی آنقدر نیست ثابت قدم برون آ
چون اشک چشم حیران بشکن قدم بدامان
تا آبرو نریزی از خانه کم برون آ